یه دوستی بود که یه روزی از شدت محبتی که تو قلبم بهش داشتم موقع خداحافظی بغلش کردم ، از قضا مادرش بهمون تذکر داد که تو جمع محبتتونو به هم زیاد نشون ندین چشم می خورید!
اون روز که شاید بشه گفت 5 سال پیش بود ته دلم لرزید که شاید حق داشته باشن.ولی اخه چشم زدن یعنی چی ؟!من که اعتقادی ندارم!
گذشت و گذشت تا امروز بعد از حساسیتهای ریز و درشتی که داره و دلخوریای بیجا و فلان و بهمانش،روز به روز فاصله مون هی بیشتر و بیشتر شد!
امروز یهو یادم اومد اون صحنه ی 5 سال پیش رو!الان با خودم همچنان می گم به چشم زدن اعتقادی ندارم!اگه اون مادر بجای اینکه بیاد و تذکر بده که نکنید مبادا چشم بخوردید،به دخترش یاد میداد که چطور احساسات منفیشو کنترل کنه و ارتباط درست رو تمرین کنه،شاید الان اوضاع زندگیش خیلی فرق میکرد و بهتر از این حرفا بود!

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها